ملورینملورین، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

ملورین نامه

تابستان 1398؛ اول مردادماه؛ پا به دنیا گذاشتم و ملورین نامه روزهای زندگیمه...

کرونا

#کرونا_را_شکست_میدهیم....... خب از کجا شروع کنیم...... با این باید چیکار کنم؟؟؟؟..... بیا جلو تا شکستت بدم.... برو از خیابونامون بیرون.... ما دیگه توی خونه خسته شدیم.....   ...
2 ارديبهشت 1399

نه ماهگی

نه تا ستاره کنار همدیگه خبر از نه ماهه شدنم میدند...... میتونم بشینم ، بغلطم، بچرخم، سینه خیز عقب عقب برم ، نشسته جلو جلو برم ، روروک سواری کنم...... اون غول کوچکه هنوز نرفته و ما خسته شدیم... قد و وزنمم به خاطر کرونا و در خانه میمانیم نگرفتم.... ...
1 ارديبهشت 1399

سیزده بدر

سیزده روز از اومدن عمو نوروز گذشته..... اما من هنوز عمو نوروز رو ندیدم.... از دوستا و فامیل هم کسی رو ندیدم.... امروز روز طبیعته.... و مراسم جوجه کباب خوری مخصوص سیزده بدر....   ...
13 فروردين 1399

نوروز1399

درسته که یه غول کوچولوی ترسناک به اسم کرونا اومده توی خیابونا و ما سی روزه از خونه بیرون نرفتیم..... اما منتظر اومدن عمو نوروزیم.... هفت سین آماده کردیم.... منتظرش نشستیم و نشستیم..... بازم نشستیم و نشستیم.... اما کسی نیومد..... تا اینکه با خودم فکر کردم باید لباسای عید رو بپوشیم..... شاید اینجوری عمو نوروز بیاد ببینیمش.... لباسای خوشگل پوشیدیم و بازم منتظرش نشستیم و نشستیم.... عکسای خانوادگی گرفتیم... همچنان منتظر نشستیم و نشستیم... یه دفعه گفتن هورا نوروز اومد عیدت مبارک.... عیدی بهم دادن.... روبوسی خانوادگی به سبک کرونایی کردیم.... اما من کسی رو ندیدم که اومده با...
1 فروردين 1399

چهارشنبه سوری

یکی اومده توی شهرمون.... توی خیابونامون.... مامانم میگه نباید از خونه بریم بیرون.... ولی نمیشه چهارشنبه سوری آتش توش نباشه.... نمیشه زیر آسمون نباشیو و دود نخوریم..... اولش از آتیشا ترسیدم.... بعد تعجب کردم.... بعد خوشم اومد.... بیشتر خوشم اومد.... و بعد....... یه شیرجه برای اینکه نشون بدم خیلی خیلی خوشم اومده..... و اینجوری اولین چهارشنبه سوریم رو به سبک کرونا تجربه کردم. ...
27 اسفند 1398

زمستان

زمستون فصل سرد و سفید.... تا حالا برف دیدید؟؟؟؟ من ندیدم.... امروز میخوام ببینم.... به اینا میگن برف...... برف سرده سرده..... بذارید امتحان کنم.... این برفا که گرمه گرمن!!!!!!!!!!!...... اینقدر گرم و نرم که دوست دارم پیششون بخوابم....   ...
10 اسفند 1398

هفت ماهگی

رسیدیم به عدد مقدس..... بعله دیگه.... هفت تا سی روز گذشته..... هفت ماهه شدم با هفت تا ستاره ی درخشان...... دارم از دایره میزنم بیرون....... وزنم 7500 گرم و قامتم به 70 سانتیمتر رسیده...... ...
1 اسفند 1398

تمرین

اگه گفتید دارم چیکار میکنم؟؟؟؟.... به چیز جالبی خیره شدم؟؟؟؟ به جک هندونه ای که آروین تعریف کرده میخندم؟؟؟.... اخبار جدید کرونا رو دنبال میکنم؟؟؟.... نه دوستان خوبم..... دارم تمرین نشستن میکنم....   ...
28 بهمن 1398